‏نمایش پست‌ها با برچسب روزانه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب روزانه. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۸ خرداد ۲۳, پنجشنبه

It or them

It does to me
what cherry blossoms do
to a haiku writer

۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه

فرم

سه ثانیه تا گریه
دختر ِ بی رمق ِ رفتن
عصر ِ چهارشنبه

۱۳۹۳ خرداد ۳, شنبه

غرق میشوم 
در اعماق اقیانوس ِ گیسوانت
به چه زیبا به چه زیبا

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

12:00

خیره در افق
با دست‏‏های ِ ِبه پهنای  ِ آسمانت
محو  ِ تو،
 من

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

نارنجی


باد  می‏زند پیرمرد
با روزنامه‏ء مچاله‏اش
صد تومانی کاغذیِ خیس عرق را


۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه


آماده‏کردن برنامه‏ی فردا 
پس از خبر ِرفتن ِپدربزرگ 
آخرین روزهای ِ اسفند

۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

.


در هم می‏تنند
ناله‏های "دوم متال"
 نوحه‏ی ایستگاه صلواتی
خش خش برگی

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

.


"سرزمین من " را با سوت می‏زند 
همسفر ِ افغان ِ مترو 
آخرین شب بیست و دو سالگی

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

فیل در اتاق

يه پيرمرده اومد تو مترو ديدم بار دستشه و نميتونه سر پا وايسه.
بلندشدم بشينه.
دست داد باهام و گفت بشين كار دارم.
گفتم حتمن ميخاد يه ايسگاه ديگه پياده شه.
نشستم.
از پلاستيكش بيسكويت با طعم توت فرنگي در آورد.
سه تا پونصد تومن.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

.




هر چه بگندد نمکش می‏زنند وای به روزی که بگندد نمکش می‏زنند.

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

آمان آمان

به دوست ِ غمین‏تر از خودش فکر می‏کند
پسر ِ جوان
گاه ِ خواب

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

نمایش

می‏پیماید ما را
پیش ِ چشم ِ باد
زندگی

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

پاییز

تصمیم ِ بچه‏ گانه‏ ی برگ‏ها
در برابر ِ باد
مرگ ِ زودهنگام

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

اتوبوس

خجالت می‏کشد
از پیراهن ِ شبیه ِ پوستش
پیرمرد ِ چروکیده ‏رو

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

شیرینی ِآجری

شیرینی صلواتی تعارف می‏کند
ظهر ِ پنج‏شنبه‏ی تابستانی
راننده‏ی کم حرف

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه


رو‏به‏روی ِتابلوی ِ تقدیم‏برای‏تسلیت ایستاده
به مرگ فکر می‏کند
پیرمرد ِ عصا به دست


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

تشویش

با دستی به زیر ِ چانه
"امروز چندم ِ برج است؟"
با خود می‏اندیشد کارگر ِ ساده

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

درجه‏بندی

آن‏چه انسان را از دیگر جان‏داران متمایز می‏کند درجه‏ی حیوانیت ِ اوست.


۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

مفتح

می‏گذری چه بی‏صدا
از میدان ِ توپ‏خانه‏ی دلم
و انقلابی بر پا می‏کنی

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

خودم و خودم

جهان گسترده است و فراخ و "درستكاري" درست سر كوچه ايستاده است و پا مي دهد به من

تقدیم به سیامک